وقتی می گفتی: میدانستم شهید می شود ، چه صادقانه می گفتی و علیخانی چه نگاهِ  " باز هم از این حرفا "ای  داشت به تو ....
اما باورت می کردم من .....
پسر و دختر شهید را که دیدم به یاد دسته گل های پرورش یافته یِ سوسول مآبِ مصنوعیِ بنیاد شهید  می افتادم.....
تو چه واقعی بودی امّا...مادر
بوی یاس می دادی... بوی نماز ترک نشده ی 70 ساله....
 بوی دائم الوضوعی دوران حاملگی جلیل... 
با آن چین عمیق پیشانیت....
تو برای انقلاب گلپسر داده ای و چه بی آلایش نشسته ای و ذکر خاطره می کنی......
حاشا به بزرگواریت...
و یک انتظار بیست ساله.....حالتی شبیه انتظار ...
انتظار برای هیچ..... انتظار برای فهمیدن عمق فاجعه.....
مادر.. هنوز در پی مقاومتی. ....
تو منتظری که عمق فاجعه ی پسرت را بفهمی و دوباره بگویی: "ماشالله به غیرتت مادر "....
و دوباره بزنی در دهان اسلام امریکایی .....تو محور مقاومتی مادر...
طرف مقابل حرف تو، البته امریکا نیست، قلبِ رجیم است......
تو هم مسلکِ با خمینی، امریکا را به رسمیت نمی شناسی.....
ما بسیجیان همدل با تو، همه چیز را از اشک چشمان تو می خوانیم....
و تو....
وقتی جنازه ی پسرت را دیدی...
جوری به جلیل گفتی " ماشالله به غیرتت "...
که انگار سالهاست پسر غیرتمند در این سرزمین ندیده ای مادر.....
 و ما را به وسعت تاریخ خجالت دادی.....
مادر....مادر ...مادر...
و عجیب مزه می کند در دهانم این مادر گفتن ها....
...
جلیل می گوید اگر برای اطاعتِ حرفِ امامِ اول، دست بسته، زند ه به گور شدی....
برای دفاع از امام ثانی در وسط مذاکراتِ دولت روحانی، برگرد....
...
هرچند سیدجلیل هم انگار هنوز پیام انتخابات خرداد 92 را درک نکرده است...