عصر جمعه. سینما بهمن. میدان انقلاب.دیر میرسیم. رفته بودیم خانه ی حمید. بچه  اش به دنیا آمده بود. این روزها همه ی دوست هامان بچه دار شده اند و ما مانده ایم و حوضمان. از بی آر تی میاییم پائین.دم سینما شلوغ است."من سالوادور نیستم" ، "بادیگارد". عیال را می خوانم به کناری و می روم داخل صف.بلیط می خرم، 7000 تومان. این روزها حال و هوای مالیم خوب نیست اما بادیگارد حاتمی کیا را باید دید. گیشه  دار به دنبال بلیط بادیگارد می گردد. دوتا دانه در دستش مانده انگار. با خودم می گویم عمرا همه  اش فروش رفته باشد. حتما همه آمده اند سالوادور را ببینند. عطاران با آن تحفه ی فرنگی. 


گیشه دار خیلی پرحوصله و کش دار بلیط ها را مید هد به من. حرصم می گیرد.با عجله برمی گردم. دست عیال را می گیرم و می رویم داخل. مردی که دم در ایستاده می گوید بروید بالا. شلوغ است. وارد سالن می شویم. ردیف 18 صندلی 7 و 8. جلوی جلو. عیال غر می زند. می گوید برویم عقب تر. برای اینکه راضی شود می گویم تا حالا ردیف جلوی جلو را تجربه نکرده ایم. 

دو پسر و دختر  جینگولِ مو زرد می آیند کنارمان.

بادیگارد که شروع می شود . مینشینم سر فیلم  با یک گارد بسته. قهرم با حاتمی کیا. حالم به هم می خورد از زرزرهای روشنفکریش.

..منتظر اشکم... در مطالب خیلی ها خوانده ام که گریه کرده اند سر بادیگارد. 

تیتراژ تمام می شود.هر چه که فیلم جلو می رود سعی می کنم خودم را با فیلم همراه کنم .نمی توانم. 

می خواهم با زور این کار بکنم. انگار که اگر نکنم از یک عده عقب می مانم.

 به خودم شک می کنم که شاید من مریضم که شکوه فیلم مرا نمی گیرد و باز به خودم فشار می آورم . در نظرم نقش حیدر بسیار پخته می آید.متن خوبی دارد فیلم. فرم زیبا. پرویز پرستویی دارد فیلم، موسیقی بی نظیر....اما نه....

این سال ها اخبار خوبی از حاتمی کیا نشنفته ایم. فریاد های اصلاح طلبی و اعتدالیش دارد خفه مان می کند...

فیلم های حاتمی کیا هر اندازه که او سطحی شود، سطحی می شوند.

 برخورد زن او با دختران و کتک کاری حیدر در پارک یا دیالوگ متواتر "فکر می کردم بزرگ شدی " حیدر به دخترش از جمله  رفتار های ما قبل الانیست که دیگر تاریخ مصرف آن گذشته... 

در فیلم، ما با یک سیستمی طرف هستیم که افرادش اعتقادات غیر محکمی دارند و قابل اتکا نیستند از مامور ویلچری وزارت گرفته که آدم عجیبیست و احساس می کنم که او را از یکی از فیلم های خارجی کنده و چسبانده به صفحه ی نمایش؛ تا رئیس حیدر....

داماد حیدر می گوید که می خواهد شغلش را ترک کند و استدلال حیدر در رد کردن دامادش شاید آنِ فیلم باشد.... 

حاج حیدر فیلم، انقلابیست، عمیق است، جذاب، اما یک کاریکاتور است انگار....

حاج حیدر انقلابی ما (بخوانید حاتمی کیا) هنوز مشکلات گذشته اش با موتوری ها حل نشده و به خیلی چیزها شک کرده.....

حاج حیدر عاشق شهداست، اما امام ندارد....خیبری غیر موتوری... محصول تخیلی سینمای حاتمی کیا... 

یکی نیست بگوید درد بی درمان تو با این موتوری هایی که دودشان تو را خفه می کند چیست... همین ها بسیجیان خمینی اند...

 برای بازی در زمینی که استکبار برای مان چیده موتور لازمیم و هر که به این اعتقاد ندارد یا جاهل است و یا خائن.... 

حکومتداری کاری بس مشکلدار است و کم و بسیار، فراوان دارد و فقط سوسول مآبان.... هستند که روشنفکری سطحی شان اجازه نمی دهد این مناسبات حکومتی اولیه را ببینند...

همیشه در همه ی نقدها به جمهوری اسلامی چیزی که در ذهن ماها تاب می خورد و دلمان را به آن خوش می کنیم وجود امام عام فعلیست. اوست که دل ما را آرام می کند و به آینده امیدوارمان می کند. می گوییم همه  هم که دست از انقلاب بکشند و بروند جاده خاکی، خامنه ای تا آخر هست. 

اما حیدر حاتمی کیا اگرچه که همه ی ابعاد یک انقلابی را دارد اما بی امام است. چاره ای برای او نیست جز مرگ؛ و اگر نمیرد همین نظام او را محاکمه می کند، حاتمی کیا باید حیدر را بکشد... شاید این بهترین پایان برای حیدر باشد وگرنه معلوم نبود نظام چه بلایی سر حیدر بیاورد...

حیدر حاتمی کیا در جمهوری اسلامی دیگر به هیچ کس امید ندارد حتی امام جامعه..

عجیب که حاتمی کیا با موتوری ها مشکل دارد اما رفتار حیدر و نوچه هایش آنقدر موتوری است که بعضی وقت ها احساس می کنم کلاس بچه های حفاظت را آورده است پائین...

قصد ندارم در مورد بچه شهید نخبه و همسر جینگولش و محافظ نخواستنش و محکم و انقلابی بودنش و تیپش در کافی شاپ و ... حرفی بزنم.

این که حاتمی کیا هنوز ژانر هفت تیر کشی دارد و خودش می گوید که عاشق وسترن است از این حکایت دارد که او هنوز حال و هوای مذهبیش حول بچه مذهبی های جنگ و همان دوران و فضای نظامی گذشته است؛ که این خود می تواند محصول این باشد که حاتمی کیا مدت هاست با فضای فرهنگی-انقلابی کشور مراوده ای ندارد...

سکانس آخر دیالوگ کلیشه ای "ببخشید من نتونستم همسر خوبی باشم" حیدر را هم تحمل می کنم و می رسم به آنِ فیلم.آنِ منِ فیلم.

رفتار فاطمه گونه ی همسر حیدر و کشیدن چادر روی جنازه ی شوهر آن فیلم من است. گوشه ی چشمم تر می شود.... ونه بیش از این.

حاتمی کیا درد عجیبی دارد، .... دلش بند شهداست ...اما نظام شهدا را قبول ندارد... شاید یکی باید برایش زندگی نامه ی حاج حیدر را "از اول" بخواند....

تا شاید بفهمد که حیدر و امثال حیدر با امام پرستی، حیدر شدند......

موسیقی حماسی زیبا دارد فیلم....  سطح خوبی دارد فیلم و امت حزب الله و موسسات فرهنگیها و رسانه ها باید به به و چه چه کنند و دیدن آنرا برای عموم تجویز کنند، ولی عمق فیلم نه... خطرناک است.

نکته قابل توجه دیگر این است که چرا در این برهه حاتمی کیا نگران شخصیت نظام شده و برای آن به دنبال بادیگارد که نه، به دنبال محافظ (بخوانید سرهنگ) میگردد؛و این  در حالیست که در سال 92 چمران را روی پرده ی سینما می آورد و با گذر از وصالی ها، چمران آرزو می کند.

ملقمه ی عجیبیست ... 


نقد حاتمی کیا مثل نقد احمدی نژاد، نقد پسر بد "خانه" است، بقیه که اصلا نیستند و ارزش نقد ندارند.... (حالم بهم خورد از این جمله آخری)