برو بشین آقا پسر....

 اینقدر جلوی "آقا" بالا و پایین نپر.... پسرِ شهیدِ مدافعِ حرم....

اقلا ... عکس را بگذار زمین ...

گلپسر...... لباس قرمزی ...برو دنبال کارت ....

 دیدن  چشمان بغضدارش هنوز آسان نیست...

دوباره رفته  دیدار خانواده ی شهدا...

حرف های کلی می زند... می رود روی اعصابمان .... " انشالله خداوند به شما صبر بده .... "

انگار که بغض داشته باشد و بخواهد فریاد بزند .... همه نگاه می کنیم که ببینیم کی منفجر می شود... اما...

نشسته است روی صندلی. شسته رفته، آرام گپ می زند با تک تک اعضا...

آتش می گیرم .....

هوس می کنم یک روز بیایی خانه ی ما...

.....

آقا یک روز بیا خانه ی ما ....

خواستی سوال کنی از مادرم نپرس .... دوستم دارد، طاقت نمی آورد.... و از پدرم هم...

از عیال بپرسی،دلیرانه جواب می شنوی...


یادم هست...

رفته بودی دیدار خانواده ی شهدای مدافع حرم ... مادر شهید می گفت پسرم دائم می رفت و می آمد ....

هرکجا که می رفت خواستگاری، می گفت... احتمال شهادتم هست...

هیچ کس دختر نداد به گلپسرم.....

در دلم آرام درود می فرستم به ارواح طیبه ی چاقچولی ها....

و تو دوباره خودت را می گیری و بغض می خوری و می گوییی...

" انشالله خداوند به شما خیر بدهد ...."

طاقت نمی آورم ... خاموش می کنم تلویزیون را .... میروم دنبال کارم.