آل احمد و شریعتی و امثال اینها، روشنفکران صادق و پ‍ژوهشگر و حقیقت طلبی هستند که پوچی مکاتب مادی و دعاوی دیگران را درک کرده اند و نیازهای انسان و دعوت فطرت را فهمیده اند ...


به نظر من، سهم جلال [در انقلاب اسلامی ایران] بسیار قابل ملاحظه و مهم است. یک نهضت انقلابی، از "فهمیدن" و "شناختن" شروع می شود. روشنفکر درست، آن کسی است که در جامعه جاهلی، آگاهیهای لازم را به مردم می دهد و آنان را به راهی نو می کشاند. و اگر حرکتی در جامعه آغاز شده است، با طرح آن آگاهیها، بدان عمق می بخشد.

برای این کار، لازم است روشنفکر اولا جامعه خود را بشناسد و نا آگاهی او را دقیقا بداند، ثانیا آن راه نو را درست بفهمد و بدان اعتقادی راسخ داشته باشد، ثالثا خطر کند و از پیشامدها نهراسد. در این صورت است که می شود: الُعلماءُ ورثةُ الانبیاء.


آل احمد، آن اولی را به تمام و کمال داشت (یعنی در فصل آخر و اصلی عمرش). از دوم و سوم هم بی بهره نبود. وجود چنین کسی برای یک ملت که به سوی انقلابی تمام عیار پیش می رود، نعمت بزرگی است. و این برای یک انقلاب کم نیست.

مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست – شمایی که او را می شناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حکم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل "مردم"( و نه خواص) از آنان پر است. و این همیشه بودن و با مردم بودن، چیز کمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر می ماند... افسوس!


 آیت الله سید علی خامنه ای، به نقل از: از چشم برادر، شمس آل احمد (چاپ اول، قم: انتشارات کتاب سعدی، ۱۳۶۹)، صفحات۵۳۱و ۵۳۲.